قصه دلنشین و طنز آمیز سیاسی از روزنامه هشت صبح در باره مخاصمه و مجادله پارلمان افغانستان با مجلس سنای افغانستان تحت عنوان اندر حکایت مجلسین متولد شد.
من بر این باورم که این طنز در میان طنزهای افغانی ظریفترین و شیرینترین آنان است. لذت کامل این طنز نمکین را زمانی می توانید بچشید که آنرا تا آخرین سطرش به دقت بخوانید و به نکته سنجیها و ظرافتهای استادانه طنز نویس توجه نمایید. راستی یک شرط کوچک دیگر هم دارد و آن اینکه به مسایل سیاسی روز افغانستان آشنا باشید. اکنون این شما واین شیرینترین طنز سیاسی افغانستان:
چنین روایت کنند از کشوری که افغانستانش خواندندی که روزگاری بعد آنکه دموکراسیه در این بلاد چهره نمودی (بعضیها را چنین پنداشت است که تازه چهره در نقاب خاک کردی) پس سلطان را ضرورت بر مجلسین افتاد که تا هرچه او گوید رعیت به واسطه نمایندگانش تایید فرمایند. پس کار مجلسین بساخت یکی را فارلمان و دیگری را سنا جان نام نهاد. قضا را باری این دو مجلسین بر سر لحاف ملا نصرالدین به جان هم افتادندی و از آنجایی که هر دو مجلسین را جهان پهلوانان و گردان و یلان و سرفرازان و جنگآوران و جنگسالاران بغایت بودی، پس نبرد در حد کنفرانس بن جریان یافتی. گویند هر دو مجلسین قرار بر این کردند که نبرد را بیرون از شهر انجام دهند تا خاطرات دهشتآور سالهای پار دوباره در خیال رعیت زنده نگردند و همان بود که در دشت چمتله قرار نبرد گذاشتند. ابوالعبید زاکانی شاعر معاصر که شاهد این نبرد بود در شعری چنین سروده بود.
لشکر فارلمان ز راه کویر
لشکر سنا از کوهستانا
در بیابان چمتله گشتند
جمله غرق نبرد و جنگانا
هر دو مجلس برای پیروزی
گرد آورده پهلوانانا
القصه چون آغاز نبرد شد. پهلوانی از لشکر فارلمان با اسپ زرینش به وسط میدان آمد و رجزخوانی را در پیش گرفت که اگر مردی از اهل سنا باشد، بیاید تا گوشش را کف دستش گذارم. در این دقیقه یلی از میان سرفرازان مجلس سنا از لشکر بیرون شد و در مقابل پهلوان فارلمانی مصاف داد که چی داد از گردی و گردنکشی و پهلوانی میزنی، اگر مرد بودی پهلوانی خود را بر وزرا نشان میدادی. همه آمدند در مجلستان و شما را شهره عام و خاص کردند در پولستاندن و رشوهخوردن حالا کسی شما را دوتایی پشه هم حساب نمیکند. با من سخن از مردانگی مگو که بسی گردن پیش ما خم داری و از اختلاس و رشوه جیب فراهم داری. چون این سخن بر زفان پهلوان مجلس سنا جاری شد، پهلوان فارلمان بغایت در غضب گردید و فریاد بر آورد: تو خود حسابت عالمی سیاهی دارد. خود چه گویی که زمان وکالتت به پایان رسیده و وقتت تمام گردیده ولی در کمال چشمسفیدی کرسی را رها نسازی و در عمرت یک کار بهجا نسازی. پهلوان فارلمان چون این بگفت: غضب بر پهلوان مجلس سنا متولی شد و بانگ بر آورد که ای غرق فساد اداری و غیراداری! زان روزی که شما دست به فساد زدهاید، روی تمام ادارات دولتی سپید گشته است. پول میگیرید و استیضاح میکنید. دوباره پول میگیرید و استیضاح نمیکنید. پول میگیرید و قانع میشوید. بعد دوباره پول میگیرید و قانع نمیشوید. شما اظهر منالشمس فساد هستید. چنانکه در اقوال بزرگان آمده است: «الوکیلان الغرقا فی فساد الی الپیشانی و مشغولا فی رشوه خواری فی تمام دورانی» چون این سخن گفته آمد پهلوان فارلمان دست بر کمربند برد و بوتل آب معدنی بر آورد و فریاد زد پس منتظر شو که دمار از روزگارت در آورم. پهلوان سنا نیز بوتل آب معدنی از کمر بیرون آورد و هر دو مشغول بوتلجنگی شدن. ساعتی در این مبارزه زور آزمایی کردند و چنان به خشونت در این کار مشغول که شاعران در وصف این لحظه چنین گفتند:
یکی بوتل سخت بیرون کشید
تو گویی که تیغ فریدون کشید
به گرد سنا حملهای تیز کرد
خودش را به او در گلاویز کرد
از آنسو بر آورد گرد سنا
یکی بوتلی بود نام آشنا
به بوتل زدند بر سر همدگر
رعیت ز خنده شدند رودهبر
بدینسان چند ساعتی را به بوتل جنگی گذراندند و چون بوتلها پلاستیکی بود، پس زود خراب گشت. پس هر دو جهان پهلوان کفشها از پا بر کشیدند و به کفشپرانی بهسوی همدیگر آغاز کردند. پهلوان فارلمان که کوری کفشش اندکی بلندتر بود با آن بر چشم پهلوان سنا بزد که در جا بادنجانی سوسنی بر زیر چشم جهان پهلوان کاشته شد. پهلوان مجلس سنا نیز بیکار نه نشست و با تل کفش چنان بر صورت پهلوان فارلمان بزد که گویی بهطور مادرزادی بر صورت ماهگرفتی نقش داشته است. اینان را در حین نبرد بگذار، چند خبر از سلطان بشنو.
سلطان بر بارگان خویش در ارگ شاهی به خرمی نشسته بود که ایلچیها پیام آوردند که ای سلطان برخیز که مجلسیان یخن از همدیگر پاره کردند و همدیگر را بیچاره کردند و خون از دماغ یکدیگر فواره کردند. سلطان بخندید و بگفت نیک عملی است که انجام دهند. چون اینطوری دموکراسی به نحو احسن در کشور اجرا گردد و ما کارک خویش همچنین پیش بریم که کس نداند.
و این روایت همچنان در افکار مردم باقی بماند و هرگاهی که دو تن با همدیگر به مخاصمت اندر شدی رعیت فریاد برداشتی که چرا چون دو مجلسین به جان هم افتادید و سر در پی حذف همدیگر نهادید.
قصهی ما به پایان رسید. چاهکن در چاه است.
منبع: روزنامه هشت صبح